سفر به نخجوان - 5
صبح پنج شنبه ساعت هشت آماده شدیم و از اتاق هتل بیرون آمدیم تا طبق قرار قبلی با «برادرها» شهر را بگردیم، ولی متوجه شدیم که آن ها صبح زود مخفیانه هتل را تخلیه کرده اند. جای تعجب نداشت ولی یک لحظه نگران شدم که نکند پول میز دیشب را به پای ما نوشته باشند که خوشبختانه این طور نبود و دوستان گرچه بدون خداحافظی رفتند، ولی با مرام بودند. ما که ازشان بدی ندیدیم. در همین حین سه تا دوست جدید پیدا کردیم. این ها بچه تهران و جوان تر بودند. دو تایشان وکیل پایه یک دادگستری (هم سن و سال خودمان) و یکی شان در پامنار کفش فروشی داشت. جالب این که یکی از آقایان وکیل، بچه محل هم از آب درآمد! به کمک آن ها اتاق را تحویل دادیم و پاسپورت ها را پس گرفتیم. این سه نفر گفتند که دیشب ساعت حدود یک، در اتاقشان باز شده و دو تا دختر نخجوانی که هی می گفتند «غریب لی، یتیم لی» که یعنی «غریبیم، یتیمیم و خلاصه جا و پول نداریم» آمده اند داخل. در آخر کار هم نفری ده شروان ازشان پول گرفته بودند. مثل این که همین طور دیمی در اتاق ها را زده اند و هر کدام که قفل نبوده آمده اند داخل. این تازه یکی از ایستگاه های شبانه شان بود. دوباره به یاد آن پوسترهای هشداردهنده هنگام خروج افتادم. تصور کردم اگر هر شب فقط دو هتل بروند و فقط یک نفر از پارتنرها آلوده باشد، چگونه افراد زیادی آلوده می شوند. باز هم 5 نفری یک ماشین کرایه کردیم و آمدیم داخل شهر بگردیم.
ایالت نخجوان به مرکزیت شهر نخجوان 5500 کیلومتر مربع وسعت و 350000 نفر جمعیت دارد. قدمت شهر در افسانه ها به قرن 16 قبل از میلاد باز می گردد. بنا بر روایات مسیحی، کشتی نوح پیش از رسیدن به کوه آرارات بر قله کوه «ایلان داغ» نخجوان توقف کرده است و کلمه «نخجوان» در اصل «نوخ چیخان» بوده که به معنی «جماعت نوح» است. یونانیان و رومی ها نخجوان را اشغال کردند و سپس پارت ها و ساسانیان بر آن مسلط شدند. در قرن هشتم میلادی «امیر حبیب» عرب، نخجوان را ویران کرد و پس از دو قرن استقلال در قرون 9 و 10 میلادی، سپاه ترکان سلجوقی به فرماندهی «الپ ارسلان» در قرن 11 آن را تسخیر کرد. پس از چند بار دست به دست شدن میان ترک ها، مغولان و پارسیان، در قرن 18 نیمه مستقل شد و در قرن 19 میلادی ضمیمه روسیه گردید. در سال 1924 میلادی به فرمان استالین از جمهوری آذربایجان جدا افتاده، در دل ارمنستان محصور گردیده و به جمهوری خودمختار تبدیل گردیده است. به این ترتیب نخجوان از میراث فرهنگی و معماری کهن و غنی برخوردار است. مرکز مهم آموزش عالی آن، دانشگاه ایالتی نخجوان است. در اینجا، اینجا و اینجا می توان تصاویر و اطلاعات بیشتری از جمهوری آذربایجان و مخصوصاً نخجوان کسب کرد.
لباس بیشتر مردم نخجوان از نظر ما «دهاتی» است؛ آزادی پوشش وجود دارد ولی بیشتر خانم ها لباسهای بلند گل گلی شبیه لباسهای مناطق روستایی ایران می پوشند. جوان ها امروزی ترند و چه پسر و چه دختر سعی می کنند لباس مد روز بپوشند. آزادی اجتماعی در حد وفور وجود دارد: مردم تقریباً مختارند هر چه می خواهند بخورند و بنوشند، هر چه خواستند بپوشند و هر جا که خواستند بروند. البته مواد مخدر ممنوع است و تمایلی هم بین مردم نیست. تعداد معتادان، اگر انگشت شمار نباشد، لااقل اندک است. مشروب فراوان و ارزان است. مثلاً بهای یک قوطی آبجو «میلر» 3800 منات یا آبجو «اورست» 3000 منات است. یک بطر ودکای کتابی نیز 4500 منات قیمت دارد. سیگار زیاد می کشند و سیری ناپذیر به چشم می رسند. غذای بیرون گران، کثیف و بی کیفیت است. خوشبختانه ما تن ماهی برده بودیم. یک کباب افتضاح که رویش مورچه و مگس می لولند چند هزار تومان آب می خورد. بار فراوان است و دیسکو هم چند تایی. یک کلوپ رقص هم شهرداری ساخته برای نامزدها، عشاق جوان و تازه ازدواج کرده ها که می توانند عصرها بروند آنجا و با هم برقصند. بقیه هم می توانند تماشا کنند یا بدون ایجاد مزاحمت برای آنان به میانشان بروند. ضمناً از بالکن و سقف خانه ها و آپارتمان ها آنتن های بشقابی روییده است.
ولی در این کشور «دموکراتیک» آزادی سیاسی چندان زیاد نیست. همه چیز زیر سایه «حیدر علی اف» رئیس جمهور فقید قبلی و خانواده اش است. از نشانه های دموکراسی همین بس که پس از مرگ حیدر علی اف، پسر گمنامش جناب «الهام علی اف» در انتخاباتی کاملاً «منصفانه» به مقام ریاست جمهوری رسید. خانواده «علی اف» اصالتاً نخجوانی اند. شاید به همین دلیل بیشتر مکان ها و ساختمان های مهم به نام حیدر علی اف نام گذاری شده اند: موزه حیدر علی اف، کتابخانه حیدر علی اف، مرکز تفریحی حیدر علی اف، پارک حیدر علی اف و مانند آن. شهر حالت پلیسی دارد که یک دلیل آن، وضعیت جنگی آذربایجان و ارمنستان بر سر منطقه مورد اختلاف «ناگورنو قره باغ» می باشد که در حال حاضر در اشغال ارمنستان است. کامیون های نظامی در حال انتقال سرباز یا دسته های پلیس در گوشه و کنار شهر که در حال مگس پرانی، گشت زنی یا در جستجوی شکار برای گیر دادن به این و آن به هدف رشوه گیری و کسب درآمد هستند، زیاد به چشم می خورند.
از دومین گروه از دوستانمان خداحافظی کردیم و به بازدید موزه حیدر علی اف رفتیم. ساختمان موزه مجلل، شیک و بزرگ بود. اما داخل موزه تنها چیزی که دیدیم نشانه های کیش شخصیت بود: عکس های حیدر علی اف از کودکی تا کهنسالی و به هنگام صدارت یا ملاقات با مقامات کشورهای مختلف، دست نوشته ها، فرمان ها و توشیح های ایشان. آنجا خودم را کانادایی معرفی کردم و با یکی از راهنماهای موزه که شکسته بسته انگلیسی بلد بود چند کلمه ای صحبت کردم و تشویقش کردم که چقدر انگلیسی اش خوب است! انصافاً هم در کشوری که دانش زبان انگلیسی در حد صفر است، همین چندکلمه هم که او می دانست زیاد بود. چند ساختمان چشمگیر دیگر در این منطقه بود مانند ساختمان هیأت دولت یا مجلس محلی نخجوان.
بازار 57 هم چیزی شبیه بازارهای محلی ایران است. مقداری شکلات، نوشیدنی و ظروف از تنها سوپرمارکت تمیز و مدرن شهر (آلیس مارکت) که در مسیرمان بود خریدیم، که صندوقدار با اعتماد به نفس کامل و در روز روشن 6 شروان سرم کلاه گذاشت! در انتهای سفر یک روزه به نخجوان، از مقبره مؤمنه خاتون و سایت های تاریخی اطراف آن بازدید کردیم. قدمت این آثار به قرن 12 میلادی برمی گشت و نشاندهنده گذشته غنی ایران باستان بود. راهنمای موزه که خانمی تحصیلکرده و خوش اخلاق بود، با حوصله و دقت فراوان به ما اطلاعات داد. جالب این بود که او به ترکی توضیح می داد و من به فارسی سؤال می کردم، ولی با کمک گرفتن از زبان اشاره و برخی اسامی و کلمات مشترک تا حد زیادی منظور یکدیگر را متوجه می شدیم. با اهدای یک بسته شکلات به راهنمای موزه از وی تشکر کردیم. اول نپذیرفت و گفت که من گدا نیستم. ولی ما گفتیم این فقط یک هدیه و نشانه «محبت» است و نه چیز دیگر. به کمک یک هموطن ترک زبان دیگر و با 4 شروان ماشین دربست گرفتیم و مستقیم به سمت مرز برگشتیم. در مسیر یک معتاد ایرانی را دیدیم که خیلی حالش بد بود چون مواد گیرش نیامده بود و داشت به جلفا برمی گشت تا دوباره «سوخت گیری» کند.
در پست بازرسی داستان رشوه تکرار شد با این تفاوت که من پولی ندادم و دوستم هم فقط یک خمینی داد، آنهم چون بار وسایلش حجیم به نظر می رسید. دوان دوان و با اشتیاق فراوان عرض رود ارس را طی کردیم تا با خوشحالی وارد وطنمان شویم؛ گرچه تمام فیلم دوربین کیوان را تماشا کردند تا مبادا خلافی را مستند کرده باشیم. من که خیلی راحت گفتم دوربین ندارم و دوربین عکاسی ام را به سادگی رد کردم. در جلفا مابقی شروان ها را به فروشنده اش پس دادیم، ماشین را از پارکینگ مهمانسرا بیرون آوردیم و پنج شنبه شب مسیر برگشت را در پیش گرفتیم. شب را در تبریز و داخل پارک زیبای «ائل گلی» که بسیار هم شلوغ بود چادر زدیم و تخت خوابیدیم. جمعه صبح هم با تمام قوا به سوی تهران به راه افتادیم، ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم و سفر پر ماجرای دیگری برایم به پایان رسید.
۱ نظر:
Besyar safar bayad, ta pokhteh shavad khaami
ارسال یک نظر