۰۱ آذر ۱۳۸۷

خوان هفتم

دیو سپید را کشتم.

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

سحر با باد می​گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می​رو که با دلدار پیوندی

در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

Omran befahmi man Kiam :)

ناشناس گفت...

شيريني!!!

دختر آفتاب گفت...

خودت لب كلام رو بالاي بلاگت نوشتي, چيزي غير از اين نيست, بازم تبريك ميگم مرد سنگي
صبر کن حافظ به سختی روز و شب / عاقبت روزی بيابی کام را

دختر آفتاب گفت...

اما يه جاي ديگه هم واست نوشته بودم كه: گوييا خواهد گشود از دولتم كاري كه دوش / من همي كردم دعا و صبح صادق مي دميد

ناشناس گفت...

سلام

مطالب خوبی داريد. مايليد تبادل لينك داشته باشيم؟

خداحافظ كانادا

http://byebyecanada.blogfa.com/

Leili گفت...

Sale No Mobarak , emsal dige mishe beht goft Ali bigham !

Leili گفت...

Long time no post :)

عليرضا گفت...

طرز فكر خوبي داري
موفق باشي

سخت‌گیر گفت...

ممنونم از همه شما دوستان دیده و نادیده گرامی.

پدرام گفت...

والا «دیو سپید» که هنوز تو صحبت‌ها حضور داره.
مدت زیادیه که از «خودت» خبری نیست.
نکنه بعدش دستگیر شدی؟!!
D:
;)

نیستی عزیز؟

سخت‌گیر گفت...

مرسی پدرام... بالاترین و بعدشم فرند فید مشغولم کرده!

mahsa ariayee گفت...

مهندس حدود یک سالی هست که نمینویسین.چرا؟
ما همه منتظره شنیدن خاطرات و ... هستیم.

دختر آفتاب گفت...

شهرام جان! ایندفعه زیاد سخت گرفتی! دنیا به این سختی ها هم نیست! خیلی وقته که ازت خبری نیست. همش هم تقصیر همین دیو سیاه و سفیده!!! lol

سخت‌گیر گفت...

مهسا و شیوای گرامی
ممنونم که نظر گذاشتید. گرفتاری بهم اجازه نوشتن نمی دهد متاسفانه!

دختر آفتاب گفت...

اگه من دستم به این دیو سپید برسه میدونم چه بلایی سرش بیارم!!! کار و گرفتاری واسه همه هست. بیشتر بنویس شهرام جان. ممنون.