۱۵ آبان ۱۳۸۷

تشکیل پرونده مهاجرت به کانادا

ادامه خاطرات مهاجرت...

چهار ماه گذشت. کار جدیدی را تازه شروع کرده بودم که یک روز صبح موقع بیرون رفتن دیدم پاکت نارنجی رنگ بزرگی برایم آمده. فرم‌های مهاجرت کانادا را برایم با پست فرستاده بودند در صورتی که آن موقع بیشتر متقاضیان مجبور به سفر سوریه بودند برای تحویل دستی فرم تک‌برگی و گرفتن فرم‌های به اصطلاح 4 برگی.

تابستان 77 هم تمام شد و فرم‌ها پر‌نشده رقتند توی کشو! بیشتر از یک سال طول کشید تا میان درگیری‌های کاری فرصتی پیدا شود و مدارک را تکمیل کنم. این وسط چند بار تاخیر ایجاد شد:

- برای آزاد کردن بدون هزینه مدارک تحصیلی، رفتم وزارت کار و تقاضای کار دادم. ملت آمده بودند و خواهش و تمنا که تو را به خدا برایمان کار پیدا کنید آن‌وقت من خدا خدا می‌کردم کار پیدا نشود تا مدارکم پس از 6 ماه آزاد شود. بدشانسی اینجا بود که متاصفانه کار پیدا شد و بدتر اینکه نامه مصاحبه به دستم نرسیده بود.
6 ماه بعد که رفتم مدارکم را آزاد کنم به مشکل خوردم چون گفتند کار پیدا شده و نرفتی! خیلی حالم گرفته شد. اسم شرکت «مگ ماشین» بود و به دلیل شباهت نامش با کارتون «مگ مگ و دوستان» در ذهنم مانده. آخرش فروردین 78 حدود 120 هزار تومان را دادم و آن مدرک نیم‌بند دانشگاه تهرانم را آزاد کردم.

- یکی از مدارک مورد نیاز، تاییدیه انجمن مهندسان کانادا بود. مدارک را که فرستادم ابتدا به چک بامکی ایراد گرفتند بعد هم تاییدیه در پست ایران یا کانادا گم شد! بالاخره پاییز 78 در یک روز تعطیل مذهبی (شاید مبعث پیامبر) تاییدیه را برایم فکس کردند.

اواسط آبان 78 یک روز صبح زود با گذرنامه و فرم‌ها و مدارک و پول رفتم سفارت کانادا در تهران تا تشکیل فایل بدهم. آخرین حال را دربان ایرانی سفارت (آفتابه‌دار مسجد شاه) بهم داد و حاضر نبود بهم نوبت ورود بدهد چون باورش نمی‌شد فرم‌ها پستی برایم آمده و مهر سفر سوریه مطالبه می‌کرد!

نوبت را زورکی گرفتم و رفتم داخل. انگار وارد سوپرمارکت شدم. خانمی که پشت دخل ایستاده بود پرسید:‌ «چند نفرید؟» جواب دادم یک نفرم و او هم خیلی راحت پوشه مدارک را بدون اینکه نگاه کند گرفت و گفت: «می‌شود 550 دلار. ضمنا پول خرد هم نداریم!»

پول را که دادم صندوق جرینگ جرینگ کرد و قبض رسید زرد‌رنگی حاوی شماره فایل صادر کرد. قبض پرداخت در دست از سفارت آمدم بیرون و پیاده به سمت میدان فاطمی برگشتم در دنیایی از آرزوهای شیرین و امید به آینده. برای رفتن از ایران کاملا مصمم بودم.

هیچ نظری موجود نیست: