۰۷ شهریور ۱۳۸۶

جزیره سرگردانی

عنوان این نوشته کتابی‌ست به همین نام از سیمین دانشور.

هرچند دوران سه ماهه کار در مهر ماشین مرا از کار مهندسی زده کرد، ولی اعتماد به نفسم را در تقاضای کار و مصاحبه شغلی خیلی بالا برد. یک کتاب به انگلیسی درباره روش‌های مصاحبه هم خواندم و شروع کردم به کاریابی!

آزمون استخدامی شرکت ملی پتروشیمی قبول شدم. برای مصاحبه نهایی باید دوم خرداد می‌رفتم اصفهان که به جایش کلاس زبان آلمانی را شروع کردم!

شرکت مهندسی مشاور مشانیر (شمال میدان ونک، خیابان بیژن) دعوت به مصاحبه شدم. با چند مهندس باسابقه شرکت دور میز نشستیم. سوال‌ها کمی عجیب بود. جرات کردم و گفتم «چرا فقط در زمینه قدرت سوال می‌کنید؟» کمی تعجب کردند: «مگر شما مهندس قدرت نیستی؟» پاسخ منفی دادم.

اشتباه شده بود. مرا به گروه کنترل معرفی کردند. دوباره برای مصاحبه دعوت شدم. مدیر گروه شریفی بود و خیلی تحویل گرفت. گفت: «صادقانه بگویم، اینجا اسماً خصوصی ولی رسماً دولتی است؛ کار ما اینجا بیشتر مرور نقشه‌ها و چک کردن صحت محاسبات است؛ ببین می‌توانی روزی هشت ساعت پشت میز بنشینی و این کار را بکنی؟»

قرار شد در صورت جواب مثبت،‌ با ایشان تماس بگیرم و بعد از عید کارم را شروع کنم. تماس نگرفتم:‌ "من که می‌خواهم از این مملکت بروم، بگذار جای کس دیگری را تنگ نکنم."

شرکت صنایع ارتباطی ایران (کیلومتر 15 جاده مخصوص کرج) دیگر مصاحبه مشکل و موفقم بود. مصاحبه با یکی از مدیران شرکت حدود نود دقیقه طول کشید. وسط مصاحبه دیگر دهانم خشک شده بود و برایمان چای آوردند. مصاحبه‌گر خیلی مرا پیجاند. تقریبا تمام 120 واحد علوم پایه و مهندسی (از ریاضی 1 تا کنترل پیشرفته و الکترونیک 2) را جلوی چشمم آورد. جایی ناخودآگاه گفتم: «اگر می‌دانستم، قبل از مصاحبه درس‌ها را مرور می‌کردم«!

من کم نمی‌آوردم و برای هر سوال جوابی "می‌ساختم" ولی بالاخره مرا گیر انداخت. درباره شیرهای کنترل خاصی ازم سوال کرد. با اعتماد به نفس کامل گفتم این شیرها را می‌شناسم!

جناب مدیر بلند شد: «پس یک لحظه صبر کنید تا نقشه‌های فنی را بیاورم تا برایم توضیح دهید
!«
خیس عرق شدم. وقتی پشتش به من بود، آن‌قدر استرس داشتم که تصمیم گرفتم بلند شوم و فرار کنم. خودم را نگه داشتم، آب دهانم را قورت دادم و دل را به دریا زدم. نقشه‌ را جلویم باز کرد و ازم خواست توضیح دهم. نگاهی به نقشه کردم، شانسی یکی از علائم را که زیاد تکرار شده بود انتخاب کردم و آنچه از شیر کنترل می‌دانستم گفتم. پس از توضیح من، نقشه را جمع کرد و به سوال‌ها ادامه داد.

باز هم از ریاضی سوال کرد. دیگر خسته‌شده بودم و مغزم کار نمی‌کرد. راحت گفتم جوابش را نمی‌دانم!
جناب مدیر با تعجب گفت: «مگر شما در درس ریاضیات عالی مهندسی این مبحث را نخوانده‌اید؟» جواب دادم: «خیر! این درس را بچه‌های فوق پاس می‌کنند«.

گفت: «مرا ببخشید، یادم نبود شما لیسانس هستید؛ مصاحبه را بر فرض فوق‌لیسانس بودن شما پیش بردم!
«

مصاحبه همین‌جا تمام شد. همانجا بهم گفت که پذیرفته شدم و از نیمه فروردین می‌توانم شروع کنم.
با تعجب پرسیدم: «معدلم بالا نیست و راستش را بخواهید جواب برخی از سوالات را نمی‌دانستم و فقط سعی کردم جوابی بدهم؛ سابقه کار آنچنانی هم ندارم. پس چرا مرا قبول کردید؟«

آقای مدیر گفت: «من دقیقاً دنبال فردی می‌گردم که خلاقیت داشته باشد تا برای مسائل و مشکلات جوابی پیدا کند؛ از شما انتظار نداشتم به همه سوالات الزاما جواب درست بدهید. در ضمن مهندسان باسابقه مانند کامپیوتر می‌مانند که تا روشنشان می‌کنی، اتوماتیک می‌روند روی ویندوز و عادت به کارهای روتین و تکراری دارند. در صورتی که تیپ کار ما طوری است که فرد باید توانایی رو‌به‌رو شدن با مسائل جدید را داشته باشد

از اتاق که آمدم بیرون، منشی شرکت با تعجب گفت: «چقدر مصاحبه‌تان طول کشید، آقای مهندس معمولا چند دقیقه بیشتر برای مصاحبه وقت نمی‌گذارند

یک روز دیگر رفتم شرکت برای "کاربینی" تا با شرایط محیط کار آشنا شوم. خانم منشی را دوباره دیدم. بهم گفت که مدیر شرکت ازم خوشش آمده و برای پذیرفتن کار معطل نکنم.

این پیشنهاد را هم در نهایت رد کردم. فروردین 77 بی‌کار بودم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا... فوق العاده اس.....انگار خود منی ......