کیمیاگر
نسخه انگلیسی کیمیاگر را سه سال پپش خواندم و بسیار لذت بردم. مجله نیویورکر در شماره 7 می 2007 به پائولو کوئلیو پرداخته. نوشتههای او تاکنون نزدیک به صد میلیون نسخه فروش رفته است.
پائولو کوئلیو "کیمیاگر" را دوهفتهای در سال 1987 نوشت. داستان این کتاب در "هزار و یک شب" و نیز "مثنوی معنوی" مولانا و بعدها با تغییراتی توسط خورخه لوئیس بورخس آمده است. کوئلیوی برزیلی نخست روایت بورخس را خوانده.
کوئلیو ترکیبی از کارلوس کاستاندا و خلیل جبران است. کیهانشناسی وی شامل فرشته و دیو، اشارات، شگون، و سرنوشتی به نام «اسطوره شخصی» برای هر فرد است که وعده میدهد آنچه جستنی باشد- مانند عشق، پول، الهام- کاملا دستیافتنی است. او رویدادهای روزمره مانند وضع هوا و تصادفات را به شکل معجزه میبیند.
کیمیاگر به 64 زبان ترجمه شده و بیش از بیست میلیون نسخه فروش کرده است. نسخه سینمایی کیمیاگر سال آینده با بازی لارنس فیشبورن، که فیلمنامهنویس و کارگردان این فیلم هم هست، ساخته میشود.
کیمیاگر کوئلیو داستان پسر چوپانی است که با گلهاش در کلیسای متروکهای در اسپانیا زندگی میکند. او مرتب در رویا میبیند که باید خانه را برای یافتن گنجی ترک کند. چوپان بالاخره گوسفندهایش را میفروشد و راهی سفر سرنوشت میشود. وی در مسیر با کیمیاگری آشنا میشود و از او میآموزد که: «گنج را جایی خواهی یافت که دلت باشد.»
در راه رسیدن به اهرام مصر بارها هدف دزدها و راهزنان قرار میگیرد و هر بار مجبور به توقف میشود تا با کار و تلاش رهتوشه تازهای فراهم آورد و با امیدواری سفر را پیگیرد.
در نهایت با رسیدن به مقصد درمییابد گنج در حقیقت در وطن خودش مدفون است نه مصر: هنگامی که پسر به اهرام میرسد و شروع به کندن زمین میکند، راهزنان به او حمله میکنند. آنها وی را تا حد مرگ کتک میزنند و پسر داستان رویا و گنج را برایشان تعریف میکند.
آنها پسر را به حال خود وا میگذارند و سر دسته دزدان میگوید: «تو دیوانهای! اگر قرار بود آدم رویاهایش را باور کند، من هم باید دنبال گنج به کلیسای متروکهای در اسپانیا میرفتم که مرتب در خواب میبینم ولی من مانند تو احمق نیستم و باور نمیکنم!»
پسر هیجانزده میشود و به کلیسای موطناش برمیگردد، جایی که صندوقچهای پر از سکههای طلا از دل زمین بیرون میکشد.
۵ نظر:
مهندس حالا بعد از این همه سال از مسیری که طی کردین راضی هستین یا مثل داستان کیمیا گر ادرس گنج رو اشتبا هی رفتین؟
راضی ام ولی لزومی نبود لقمه را اینقدر دور سرم بچرخانم و دور دنیا راه بیفتم.
منظورتون اینه که اگر ایران میموندین هم نتیجه یکسان بود؟
راستی مهندس همونطور که تا به الان ما رو در جریان این سفر پر اب وتابتون گذاشتید باز هم این حرکت قشنگ رو ادامه بدین .راستش از وقتی که با وب لاگ شما اشنا شدم طرز فکرم خیلی تغییر کرده.
منطزر شنیدن بقیه داستان میمونم.
با طرز فکری که الان دارم بله... احتمالا به اولین کارم در ایران می چسبیدم و الان مدیر رده بالای یک شرکت مهندسی بودم که ده بیست نفر زیر دستم کار می کردند.
در ضمن موقعیت های خوب زندگی (مانند خرید مسکن و ازدواح) را این طور مفت و مسلم قربانی نمی کردم.
مهسا خانم نظر لطفتان مرا شرمنده می کند. کاش دستم به نوشتن می رفت چون خیلی حرف دارم برای نوشتن... متاسفانه نه وقتش را دارم نه دل و دماغش را.
ارسال یک نظر