۱۵ تیر ۱۳۸۶

دوش با من گفت پنهان

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش/ وز شما پنهان نشاید کرد سر می‌فروش

گفت آسان‌گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک/ زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور/ گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/ زان که آن‌جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته‌دانان خود‌فروشی شرط نیست/ یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد/ آصف صاحب قران جرم‌بخش عیب‌پوش


جوان‌تر که بودم با حافظ میانه‌ای نداشتم و چیزی از شعرش نمی فهمیدم. شبهای یلدا اگر غزلی می‌خواندم فقط برای سرگرمی بود. مادرم نیت می‌کرد: "یا خواجه حافظ شیرازی، تو محرم هر رازی..." و بعد فال می‌گرفتیم.

نخستین بار زمستان 77 پارک لاله از پسری دوره گرد فال حافظ خریدم؛ با 50 تومانی پاره‌ای که شاید کس دیگری قبولش نمی کرد. آن شب همراه دوست عزیزی بودم که می‌خواستم با او در زندگی "50 – 50" باشم. اردیبهشت سال بعد، ایده‌آلیسم «پنجاه پنجاه» در مسیر پیتزا در‌به‌در خیابان شریعتی به پارک جمشیدیه و سپس اکباتان به کمک ماموران رشوه گیر فرو‌پاشید و جایش را داد به رئالیسم «می روم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم.»

با حافظ در مهاجرت آشنا شدم. روز‌های سخت بی‌پناهی کم‌کم معنای غزل‌ها را فهمیدم. دیگر حافظ بخشی از زندگی‌ام شد و از او الهام می‌گرفتم.

این چند روز مشکلی برایم پیش آمد که آرامشم را به هم ریخت؛ آرامشی که به سختی به دست آورده بودم.

ولی باکی نیست. دوباره خودم را پیدا می‌کنم. دوباره به زندگی بر‌می‌گردم. هر چه باشد عزیزانم هنوز با من‌اند و خوشبختم که فارسی بلدم تا بخوانم و با تمام وجود درک کنم آنچه حافظ هفتصد سال پیش سروده همچنان معتبر است: دوش با من گفت پنهان...

۷ نظر:

ناشناس گفت...

ma dar ranj miziim..
hafez ma'rekast! ma'reke!

ناشناس گفت...

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیاندیش
و بدان که ما برای بازی های حقیر آفریده نشده ا یم
من خوب آگاهم که زندگی یکسر صحنه بازیست ...
به زندگی بیاندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به روزهایی که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به این حقیقت که هزار نفرین لحظه ای را بر نمیگرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه رامی توانی دید و دیدگان تو به تو امان میدهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی...
در آن لحظه ای که تو از فراز پا در راهی میگذاری به این بیاندیش که آزادی و سلامت بالهای تنومند پرواز تواند..

Leila

ناشناس گفت...

در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت - این انسانهای سخت هستند که می مانند نه روزهای سخت . شکسپیر

دختر آفتاب گفت...

Taale agar madad dahad daamanash avaram be kaf; var bekeshad zehi tarab var bekoshad zehi sharaf

زهرا گفت...

سلام خسته نباشید
دوست محترم زیاد سخت نگیرین دنیا از این بازیچه ها بسیار دارد.
در ضمن نثر زیباو دلنشینی دارین.

سخت‌گیر گفت...

سلام زهرا خانم
ممنون... شما لطف دارید... من دوست ندارم سخت بگیرم؛ روزگار بهم سخت گرفت!

پژمان گفت...

نخستین بار زمستان 77 پارک لاله از پسری دوره گرد فال حافظ خریدم؛ با 50 تومانی پاره‌ای که شاید کس دیگری قبولش نمی کرد. آن شب همراه دوست عزیزی بودم که می‌خواستم با او در زندگی "50 – 50" باشم. اردیبهشت سال بعد، ایده‌آلیسم «پنجاه پنجاه» در مسیر پیتزا در‌به‌در خیابان شریعتی به پارک جمشیدیه و سپس اکباتان به کمک ماموران رشوه گیر فرو‌پاشید و جایش را داد به رئالیسم «می روم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم



این قسمت رو بیشتر از 30 بار خوندم و هر دفعه بیشتر حسش کردم. خیلی خیلی خیلی زیبا توصیفش کردی مثل قسمت های دیگه