۲۹ بهمن ۱۳۸۴

روزی دیگر در بهشت- 1

عنوان این نوشته برگرفته از ترانه ای از فیل کالینز خواننده محبوب من است به نام Another day in paradise.

دوشنبه تا جمعه: ساعت 5:30 صبح در تاریکی با صدای زنگ موبایل از خواب می پرم. خدا را شکر می کنم. به خودم می گویم روزی دیگر در بهشت شروع شد. بدو بدو آبی به صورت می زنم و به طبقه پایین می روم تا کتری برقی را پر کنم. برمی گردم اتاق و حاضر می شوم. کوله پشتی را برمی دارم و سر راه آب جوش را داخل فلاسک می ریزم. قبل از خروج، خوراکی هایی را که شب قبل آماده کرده ام از یخچال طبقه همکف بر می دارم. ساعت 5:50 می زنم بیرون تا به اولین اتوبوس Leslie برسم. 5:56 سوار اتوبوس می شوم و بعد از 3 ایستگاه پیاده می شوم. ساعت 6:02 سوار اتوبوس Neilson می شوم. نیم ساعت چرت می زنم و آخر خط پیاده می شوم. ساعت 6:30 شده و من در کافه تریای شرکت چای، لقمه صبحانه، گردو و خرما می خورم، ایمیل هایم را می بینم، اخبار روز را نگاه می کنم و فال حافظ اینترنتی می گیرم. ساعت 6:50 سر کارم هستم. ساعت 7 کار را شروع می کنم. "تجربه کانادایی" شروع می شود.

ساعت 9:30 یک ربع استراحت دارم. به کافه تریا می روم و چای، کاکائو، بیسکوئیت، موز و البته خرما گردو می خورم. 9:45 تا 12:15 کار کار کار. 12:15 تا 12:45 وقت ناهار است. غذای دستپخت خودم را که هفتگی می پزم داخل مایکروفر گرم می کنم و با ماست و آب میوه می خورم؛ با همکارها کمی گپ می زنم. 12:45 تا 2:15 دوباره کار کار کار. ساعت 2:15 آخرین وقت استراحت است؛ خرما گردو، بیسکویت و میوه می خورم و کمی اینترنت بازی می کنم. فقط یک ساعت دیگر به آزادی مانده. 2:30 تا 3:30 کار و بعد خلاص! به سرعت وسایلم را جمع و جور و موقعیت را به سرعت تخلیه می کنم. 5 دقیقه بعد سوار اتوبوس هستم و به خود می گویم روزی دیگر در بهشت به پایان رسید. در مسیر برگشت چرت می زنم تا خستگی و کمبود خواب را جبران کنم.

4:30 خانه هستم. لباس عوض می کنم، در آشپزخانه ظرف غذا و فلاسکم را می شویم و به موسیقی کلاسیک رادیو گوش می کنم. همیشه وقتی آشپزخانه هستم رادیو روشن است. قهوه درست می کنم، صندلی توی تراس می برم، در حالی که نشسته ام و به منظره غروب آفتاب نگاه می کنم قهوه داغ را با کیک یا شیرینی می خورم، در آرامش به گذشته، حال و آینده می اندیشم و برنامه هایم را مرور می کنم.

به اتاقم بر می گردم. رادیو اتاقم روشن است. کانال عوض می کنم و موسیقی پاپ و راک گوش می کنم و ایمیل هایم را جواب می دهم. ساعتی بعد خوراکی محبوبم؛ کورن فلکس، عسل و شیر می خورم. سپس روزنامه تورنتو استار می خوانم؛ کمی تلویزیون می بینم؛ با هم خانه ای ها گپ می زنم؛ در اینترنت گشتی می زنم؛ میوه می خورم و حمام می روم. دیگر ساعت به 11 رسیده. در حال شنیدن موسیقی کلاسیک خوراکی های فردا را مرتب می کنم و درون کیسه پلاستیکی می گذارم. نیمه شب به رختخواب می روم و خدا را شکر می کنم که روزی دیگر را به من ارزانی داشت.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شهرام جان تو كه همش مي خوري لطفا در مورد چيز هاي ديگر صحبت كن.
پيام