همه چیز از نو
بیشتر از 2 ماهه که تورنتو هستم. تا کامپیوتر خودم را دست و پا کنم دستم به نوشتن نمی رفت. از دفعه پیش که آمدم کانادا 3 سال گذشته بود و همان موقع هم 50 روز بیشتر نماندم. به همین خاطر 2 ماه اول صرف زنده کردن وضعیتم شد: کارهایی مثل به جریان انداختن حساب بانکی، تجدید اعتبار کارت بیمه، تغییر نشانی کارت گواهینامه، گرفتن کارت اعتباری جدید، پر کردن فرم های مالیاتی معوقه، اجاره جا، تهیه لباس گرم، جور کردن کامپیوتر و اینترنت و دو تا کار اداری مهم.
در این وقفه 3 ساله خیلی اتفاق ها برایم افتاده که چند تایش را قبلاً نوشتم. برآیند تمام تجربیات این مدت این شد که دوباره پاشدم آمدم کانادا؛ گرچه این 3 سال را جزو خاطره انگیزترین دوران زندگیم می دانم و اتفاقات خوب و بدش همیشه همراهم خواهد ماند.
به هر حال این هم دوره ای بود که گذشت و خوب یا بد، تکرار شدنی نیست. حالا مثل بچه ای که تازه به دنیا آمده مجبورم همه چیز را از نو شروع کنم. با این عیب که شور، انرژی، شادابی و از همه مهمتر فرصت یک کودک را ندارم و با این مزیت که دانش و تجربه دارم و لازم نیست «چرخ را دوباره از اول اختراع کنم».
روزی که به ایران برگشتم پر از امید و آرزو بودم. انگار اورست را فتح کرده بودم! می خواستم کوه را جابجا کنم. همان مدت کوتاه زندگی در غربت به من آموخته بود قدر خیلی از چیزها را بدانم؛ چیزهایی که دارم ولی همیشه نسبت بهشان بی توجه بودم. حتی زمانی رسید که زندگی در ایران را ترجیح دادم و شاد و راحت بودم.
ولی «ماه عسل» بالاخره تمام شد و واقعیت های تلخ جامعه دوباره با تمام قوا به سراغم آمدند. این اواخر دیگر توانی برایم نمانده بود. داشتم کم کم فلج می شدم، آن هم وسط باتلاقی که هر چه دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم. همان کژدمی که از ترسش به کانادا مهاجرت کرده بودم دوباره سر و کله اش پیدا شده بود و این بار در هیأت اژدها چنان زهری به تنم ریخت که فرار را بر قرار ترجیح دادم و با ته مانده جانم فاصله 12000 کیلومتری را با دل چرکین طی کردم.
از ایران توقع زیادی نداشتم؛ تنها خواسته مشروعم حق برخورداری از یک «زندگی شرافتمندانه» بود که از من دریغ شد. اگر امکان زندگی شرافتمندانه در کانادا برایم فراهم شود، تمام سختی هایش را به جان می خرم. کما اینکه تمام این رنج ها را در ایران هم تحمل کردم ولی دست تقدیر سرنوشت دیگری برایم رقم زد.
حالا اعتماد به نفس خدشه دار شده ام آرام آرام در حال احیا شدن است. همین احساس پیشرفت های کوچک روزانه باعث شده «سخت گیر» زندگی را آسان بگیرد و با تمام سختی ها شب راحت بخوابد.
۲ نظر:
سلام
شروع دوباره ات مبارک!
تولد دوباره ات مبارک!
دوست عزیزم
شهرام جان
شروع دوباره ات را تبریک می گویم
درود و صد درود بر تو که شروع
میکنی، نو میشوی، و هر روز را "معجزه ای" میدانی از سوی خدا برای انسانی بهتر بودن
گذشته با همه سختیها و خوشیهایش اکنون برای همه ما به کتاب خاطراتی ارزشمند تبدیل شده. تو در این کتاب برای همه کسانی که میشناسم انسانی هستی مثبت، پرتلاش، صبور، باهوش، و مهربان و خلاصه نمرت بیسته
:-)
امیدوارم هر کجا که هستی و در هر لحظه که به سر می بری شاد و سلامت و موفق باشی
ارسال یک نظر